صورتی

ای کاش کاسه لبریز وجودم باز و گشوده می شد ...

صورتی

ای کاش کاسه لبریز وجودم باز و گشوده می شد ...

حرفی نمانده ...


چه خشکسالی بزرگیست ... بی تو حرف زدن

آلا ... طراوت جان !

هلا ... حرارت تن 



نمی توانم ...


بی سلول هایم نمی توانم عاشق باشم

اما می توانم چون بهتی طولانی از کنار تو بگذرم

از لبه هزاران نفس که به نیستی می روند ...


ورودم را به فال نیک بگیرید

به نام خدایی که اشنایی را با نگاه

و دوستی را با محبت

و جدایی را با اشک آفرید


سلام . فقط اومدم که بنویسم .. چون نوشتنه که آرومم میکنه. پس

مرا پذیرا باشید ....