صورتی

ای کاش کاسه لبریز وجودم باز و گشوده می شد ...

صورتی

ای کاش کاسه لبریز وجودم باز و گشوده می شد ...

تجربه


گوزن سرد و گرم چشیده خوب می داند

که حتی اگر به لب تر کردنی در روز قناعت کند

تالاب کوچک طولی نمی کشد خشک می شود.



به چه مانند کنم ؟


به چه مانند کنم موی پریشان تو را؟

به نوازش گر جان؟

یا به لطفی که نهد گرم نوازی در سیم؟

یا بدان شعله ی شمعی که بلرزد ز نسیم؟




به چه مانند کنم



به چه مانند کنم موی پریشان ترا؟

به دل تیره شب؟

به یک هاله دود؟

یا به یک ابر سیاه؟

که پریشان شده و ریخته بر چهره ما ؟



همچنان غمگین


گر چه از فرط غرور

اشکم از دیده نریخت ...

بعد تو لیک پس از آن همه سال

کس ندیده به لبم خنده هنوز


گذشت زمان


روزهای پیش رو خندانم میکنند . حس خوبی دارم و این برایم خوشایند است.

می خندم بی آنکه کسی متوجه من شود.

چون آنها منتظر خندهای بی جای من اند تا روزهایم را خراب کنند.

و من تنها در این دیار نشسته ام تا خنده ای همراهیم کند...