-
تجربه
جمعه 25 دیماه سال 1388 00:38
گوزن سرد و گرم چشیده خوب می داند که حتی اگر به لب تر کردنی در روز قناعت کند تالاب کوچک طولی نمی کشد خشک می شود.
-
به چه مانند کنم ؟
یکشنبه 20 دیماه سال 1388 17:38
به چه مانند کنم موی پریشان تو را؟ به نوازش گر جان؟ یا به لطفی که نهد گرم نوازی در سیم؟ یا بدان شعله ی شمعی که بلرزد ز نسیم؟
-
به چه مانند کنم
یکشنبه 20 دیماه سال 1388 00:20
به چه مانند کنم موی پریشان ترا؟ به دل تیره شب؟ به یک هاله دود؟ یا به یک ابر سیاه؟ که پریشان شده و ریخته بر چهره ما ؟
-
همچنان غمگین
جمعه 18 دیماه سال 1388 22:14
گر چه از فرط غرور اشکم از دیده نریخت ... بعد تو لیک پس از آن همه سال کس ندیده به لبم خنده هنوز
-
گذشت زمان
جمعه 18 دیماه سال 1388 12:15
روزهای پیش رو خندانم میکنند . حس خوبی دارم و این برایم خوشایند است. می خندم بی آنکه کسی متوجه من شود. چون آنها منتظر خندهای بی جای من اند تا روزهایم را خراب کنند. و من تنها در این دیار نشسته ام تا خنده ای همراهیم کند...
-
حرفی نمانده ...
پنجشنبه 17 دیماه سال 1388 12:32
چه خشکسالی بزرگیست ... بی تو حرف زدن آلا ... طراوت جان ! هلا ... حرارت تن
-
نمی توانم ...
پنجشنبه 17 دیماه سال 1388 00:25
بی سلول هایم نمی توانم عاشق باشم اما می توانم چون بهتی طولانی از کنار تو بگذرم از لبه هزاران نفس که به نیستی می روند ...
-
ورودم را به فال نیک بگیرید
پنجشنبه 17 دیماه سال 1388 00:24
به نام خدایی که اشنایی را با نگاه و دوستی را با محبت و جدایی را با اشک آفرید سلام . فقط اومدم که بنویسم .. چون نوشتنه که آرومم میکنه. پس مرا پذیرا باشید ....